دلنوشته ها
آن روز همه منتظر آمدنت بودند. شور و شعفی وصفناپذیر، رخسار علی علیهالسلام را شکفته بود .
در آن هیجان که ملایک به رقص آمده بودند، لبان علی علیهالسلام مترنم باران ذکر بود.
نسیمیملایم، گیسوان سیاه حسین علیهالسلام را نوازش میداد و زینب علیهاالسلام بی قرار، چون پروانه، گرد امالبنین میچرخید. قاصدک، در گوشه خانه علی علیهالسلام کز کرده بود. باز نسیم وزید و رایحه بانویی بینشان را به ارمغان آورد و خانه را سرمست عطر یاس کرد.
زمین و زمان، در سکوتی بهت انگیز فرو رفته بودند و حتی صدای جیرجیرکها نیز به گوش نمیرسید. در چشمان علی علیهالسلام ، انتظاری شیرین موج میزد و لبانش ذکر میگفت.
ناگهان صدای گریه، حجم سکوت را شکست و زیباترین موسیقی خلقت نواخته شد.
عباس علیهالسلام آمد، عشق آمد، ماه هاشمیتابید، ستاره بارید و حسین علیهالسلام خندید.
مادر، کودک را که چون ماه شب چهاردهم بود، در حریر سپید مهر پیچید و به دست پدر داد؛ علی علیهالسلام بر مناره بلند ایمان، آواز بندگی را در گوش فرزندش زمزمه کرد و عباس علیهالسلام ، صدای غربت مردی را شنید که مظلومیتش، بر گرده تاریخ، سنگینی میکند؛ و او گریست...
زمین و زمان، در گردشی مستانه، در تکاپو بود تا عباس علیهالسلام ، در ادبستان علی علیهالسلام ، درس وفاداری و عشق بیاموزد.
حضرت ابوالفضل ، چون گلی خوشبو در خانه ولایت شکفت. شجاعت، میراث ماندگار علی علیهالسلام بود که عباس میراثدارش شد.
حضرت علی علیهالسلام مدتها بود که انتظار تو را میکشید آن گاه که گفت همسری برایم بیابید از قبیله ای دلاور.
بی تو، حسین علیهالسلام باید پشت به پشت کدام برادر، استوار میکرد؟ چه کسی علمدار سپاه کوچک اما بسیار بزرگ برادر میتوانست باشد و چه کسی سقای تشنه ترین و جگرسوخته ترین لشگر تاریخ؟
تو باید میآمدی تا افتخار دیگری سربلند کند در شجره بنیهاشم.
تو باید میآمدی تا برای تحکیم ایمانمان از رشادتهای تو بسرایند و از تو بگویند از استواری یقین تو، از بیرق نورانی برادر که هرگز از دست تو فرو نیفتاد؛ حتی آن گاه که دستی بر بدن نداشتی.
و از مشک سوراخ شده ای بگویند که به دندان کشیدی.
آری! از تو بگویند؛ از تو که اسطوره شجاعت ایمان آورندگان بودهای.
اینک بر ما هبوط کرده ای.
پس قلب امیر مؤمنان، به حضورت گرم میشود و آرام تر، چرا که بی شک، هیچ کس بهتر از تو پاسدار ایمان نخواهد بود، و پاسدار واقعی مسیری که علی علیهالسلام خود، سالها پاسداریش کرده است.
اینک بر ما هبوط کرده ای.
اینک از راه رسیده ای. پس پدرت، مولای ما، به دستان کوچکت که معصومانه حرکتشان میدهی، نگاهی میاندازد و بغض فرو خفته اش امان نمیدهد. او از هم اینک داستان فرات و مشک و تیر و دستان بریده تو را خوب میداند. خوب میبیند.
کمر راست کن! کمر راست کن که خوش رسیده ای.هان، عباس! ای صاحب خشم و ای صاحب عشق و عطوفت، ای ابوالفضل! ای پدر فضل و کرامت! ای بزرگ هرچه نیکی! خوش رسیده ای، دلاور!
میدان حماسههای بزرگ، از هم اکنون در عطش گامهای زلزله وار تو نفس نفس میزند و در انتظار غرش تیغ امیرمؤمنان علیهالسلام ، که در دستان تو میچرخد، لحظه میشمارد و ثانیهها را تندتند، سر میبرد.
خوش رسیده ای، ای استوارترین برادر تاریخ! ای نهایت تبلور ایمان و یقین! خوش رسیده ای، قدمت گرامیباد!
Design By : Pichak |